تاريخ هم در رساندن تو به من كوتاهي كرد
روزها همه مقصرند نه اصلا همه ساعتها بايد پاسخگو باشند چرا اينگونه به آرامي مي گذرند
و شايد اين بيچاره ها با اين شتاب سرسام آور از دست من عاشق خسته شده اند بس كه به آنها نهيب زدم تا سريعتر بگذرند و فاصله من و محبوب را كوتاه نمايند و البته صد افسوس كه هرگز به نصايحم گوش ندادند و من همچنان در آتش انتظار تو شعله ورم
اين سراي ناشكيب مرا كشت
اينبار مرحمي مرحمت كن تا در دوريت روي زخمهاي تازه عشقت ضماد كنم و اين فصل مرا نكشد و با نرمي به وصل انجامد كه دير زماني است كه ناي ايستادن و تماشا كردن سايه مهرت در غروب غمبار هواي دلم را ندارم
و اين بار توشه اي از رويت به يادگار بر خوام داشت نا هميشه در صندوقچه قلبم خاطرش را زنده و تازه نگهدارم
و گاه دلتنگيها از آن صندوقچه رايحه خوش عشق بي منتهايت را استشمام كنم
و به سرايم عشق را به جاي گلايه از تنهايي
و چه ساحل وصالت دور مي نمايد هيچ اثري ديده نمي شود فقط ياد وخاطر آن ساحل امن مرا به دل درياهاي بيكران محبتت روانه ساخته و قطب نماي دلم همواره جهت تو را نشان مي دهد كه چه زيبا جهتي است
هرگز مرا پيدا نكن تا در ابديت نگاهت همواره واله وشيدا بمانم و از اين شيدايي هميشه سرمست باشم وبا هواي تو به سوي اوج پرواز كنم
از سر سراي عشقت مهري است مانده بر دل
اين تاج مهرباني ياداز جنون نمايد
در شادي نگاهت سوداي من همين بس
تا در دلت نگاهي بر اين گدا نمايي
درباره این سایت